وقتی به کتابخانه می‌روم حالم خوب می‌شود. دوست دارم از ته دل بخندم، ساعت‌ها در آنجا بپلکم، کتاب‌ها را بردارم، ورق بزنم و سر جای‌شان بگذارم. در دنیای کتاب‌های متفاوت غرق شوم. از بین آن همه کتاب چند تایی را با خود بردارم و به خانه ببرم و این داستان را بارها و بارها ادامه دهم.

کاش می‌توانستم در کتابخانه زندگی کنم، در کتابخانه بخوابم، در کتابخانه غذا بخورم و دوستانم را در کتابخانه ملاقات کنم.

 



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Jorge Ivan scientict شاعری نشسته در غروب David Jodi چاپ سي دي فوري پسماندها و بازیافت نهانِ دل Haley